درس چهارم- من واقعی

بچه که بودیم آزمون بارها می پرسیدند بزرگ بشی می خوای چیکاره بشی اون موقع آینده را ترسیم می کردیم اما الان از ما انتظار میره که بدونیم که از زندگی چی می خواهیم باید یک راه را برای زندگی کردن انتخآب کرده باشیم و تا آخر عمر به همون وفادار بمانیم,  معمولا اگه اشتباهی در چند سال گذشته انجام دادیم خیلی راحت میگیم جوان بودم خام بودم نفهمیدم اما تا کی می تونیم اینو بگیم؟حالا دیگه بزرگ شدیم

ما زمانی در جامعه مورد قبول قرار میگیریم که استوار و با ثبات باشیم پس باید انتخاب کردن را متوقف کنیم باید آگاه باشیم و با کسی که هستیم(خود درونمون) سازگار باشیم, اما در کنار اون نمیتونیم هم انتظار داشته باشیم تغییر نکنیم درسته ما زندگی معتبری می خواهیم که به ما آرامش بده  

زندگی که در اون گزینه هامون را بر اساس باور های شخصی خودمون نه بر پایه اعتقادات دیگران انتخاب کنیم, در اون احساس کنیم خودمون را دوست دارند زندگی که بتونیم در اون به همه بخشهای خودمون احترام بزاریم در زمان رویارویی با واقعیت باهاش درست ارتباط برقرار کنیم حتا اگه منجر به تنش با دیگران بشه زندگی که در اون شان خودمون را بشناسیم و ارتباط هایی که کمتر از لیاقت ماست را درش پا نگذاریم زندگی که بتونیم درش انچه که می خواهیم و نیاز داریم را از دیگران بخواهیم 

در غیر اون صورت واقعا میشه همین منی که جلوی چشمتون بارها شکستم, همیشه سعی کردم خودم را وقف دیگران کنم ولی جز بدبختی خشم , خرد شدگی چیز دیگه ای عایدم نشده 


اگه برای خودمون کاری نکنیم بعد مدتی دچار بلاتکلیفی و افسردگی میشیم چون ما انسان ها یک بعدی نیستیم بزرگ شدیم چون مای قبلی تو سختی های روزگار و نقش های قبلی که برای خودمون تعیین کرده بودیم دیگه کارایی نداره گاهی وقت ها ترس از عدم پذیرش و طرد شدن از سمت دوستان مارو مجبور کرده که خودمون را پنهان کنیم اینجور وقت ها حس تنهایی شدیدی بر ما غلبه میکنه همون احساسی که چند شب پیش به خاطرش من شکستم این نتیجه اندوهبار کوشش برای زیستن بر طبق ارزش های دیگران و جلب کردن محبت و عشق آنهاست 

اینجوری زندگی کردن هرگز ما رو به سمت کمال نمیبره ما باید خودمونو کشف کنیم به درونمون سر بزنیم پوسته  ریزی کنیم لایه ها رو پس بزنیم تا شکوفا بشیم تا برسیم به منی که حبس شده بود و اکنون تونسته فرار کنه تا ما نخواهیم این اتفاق نمیفته باید اونقدر حفاری کنیم تا بهش برسیم باید رشد کنیم رشد کردن شهامت می خواهد

من جدید ممکنه موقتا موجب ویرانی دنیایی بشه که ما اون را منظم و عادی می دونستیم ولی در نهایت همه چیز را به گونه ای مرتب و منظم گرد هم میاره که موجب خوشحالی ما و بازگشت اعتماد به نفس و خرسندی ما بشه 

(( تا موقعیی که برای انسان مسجل نشه که کشیدن بهتر از هل دادن است در زندانی حبس می ماند که در ورودی ان قفل نیست بلکه  فقط به طرف داخل باز می شود ))

وقتی میخواهیم این منه بلند بشه باید بدونیم که همزمان چندین من از درونمون بلند می شند که هر کدوم دوست داره کاری کنه گاهی سکوت کنه گاهی با مردم باشه گاهی فکر کنه گاهی ببخشه گاهی دلسوز باشه گاهی انزوا داشته باشه باید همه این بخش ها را بپذیریم و به همشون احترام بگذریم 



*** برگرفته از کتاب چطور به اینجا رسیدم- باربارا دی انجلیس


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.