درس اول

لحظاتی در زندگی هممون هست که زندگی ما را به سمتی می کشونه که مجبوریم ناگهان از حرکت بایستیم شاید برای اینکه مجبور به اندیشیدن بشیم ببینیم کجا هستیم کی هستیم چطور به این نقطه رسیدیم باید به کجا برسیم؟

ناگهان چشم باز می کنیم و میبینیم که هیچ چیز اونجوری که باید باشه نیست

 خودمون را در سرزمین ناشناخته ای احساس میکنیم که در مسیر خوشبختی در اون گم شده ایم و در واقع با یک بحران روبرو میشیم 


گاهی حتی با اینکه به هدفمون رسیدیم ناگهان متوجه میشیم که این نقطه اونی که ما میخواستیم نبوده و ما با اون احساس خوشبختی نمیکنیم پس دچار ناامیدی میشیم چون با نقشه و هدف و تلاش به ان نقطه رسیدیم اما این زندگی درست به نظر نمیاد و مجبور به فرار از اون هستیم

 گاهی تنها دچار چالش میشیم و متوقف نمیشیم اما گاهی این احساس عدم خوشحالی ازاردهنده است چون تازه احساس میکنیم به دام انداختیم خودمون رو و به خودمون میگیم چی شد که اینجوری شد؟

اما باید با صداقت عاطفه و احترام  چه خوشایندمون باشه یا نباشه با واقعیتها روبرو بشیم و از خواب بیدار بشیم  

باید به خودمون بگیم 

من زندگی اسان و راحتی نداشته ام اما مجبورم یاد بگیرم که از میان رویداد های غیر منتظره بگذرم 

این رویدادها همیشه در بدترین لحظه ها وارد میشند اما من میخوام دوباره متولد بشم 

فراخوانی بیداری به ما کمک میکنه تا با انچه از ان اجتناب می کردیم روبرو بشیم و با انها کنار بیایم 

این بیداری باید از درون اغاز بشه