۲۷۰۶۱۵زندگی را از درختان اموختم شکست را پذیرفتم و دوباره جوانه زدم

سلام عزیزای دل چطورید؟

صبح زیبای شنبتون بخیر و شادی باشه انشاالله

 سه شنبه را که مستحضر بودید حالم خیلی بد بود ولی مطمئن هستم با دعا های شما مهربون ها چهار شنبه را به اون خوبی به شب رسوندم سه شنبه شب نشستم کمی باز کتاب خوندم اینکه من آروم آروم حداقل دارم عیب های خودم را میشناسم هر چند شاید دیر باشه ولی خودش حس خوبی به من میده شاید هنوزخیلی ناتوانم که خوب کنم خودمو اما ایمان دارم که یک شبه اولا نمیشه تغییر کرد دوما در دراز مدت و اینکه هی برای خودم عیب هام را تکرار کنم حتما روزی می تونم برشون غلبه کنم به خصوص که راه کار های خوبی هم نویسنده ها بهت میدن اینه که کتاب خوندن خیلی حس خوبی بهم میده کتاب های خوبی هم از ایران آوردم که هر چند همش عذاب وجدان داشتم چه جوری برگردونمشون از بس که بار دارم و واقعا نمیدونم این همه بار و زندگی را چجوری باید من دست تنها برگردونم کتاب هم خوب بدترین بار است چون سنگین است خیلی اما خوب آوردم و حداقل خوندنشون داره بهم آرامش میده 

اینکه می نویسمشون واسه اینه که می دونم نمیتونم این همه راه با خودم ببرمشون این طرف و اون طرف دنیا. نگاه کردن به نکته های کلیدی منو آروم میکنه و یادم میاره امیدوارم نویسنده منو ببخشه که نکته های مهم کتابشو دارم اینجا برای خودم می نویسم 

چهار شنبه با اون توصیفاتی که کردم براتون دیدم کتابخونه رفتن هم مشکل است اما یک کار مهمی کردم تمام گوشی ها را و اینترنت را خاموش کردم خاموش خاموش از ساعت ۱۲ فکر کنم تا ۶ عصر و نمی دونید چقدر با آرامش کارهام را کردم همش را درس نخوندم اما با تمرکز قشنگ جلو رفتم چقدر این تکنولوژی استرس به زندگی ما وارد کرده را خودمون هم نمی دونیم اما اون روز حسش کردم تا فکرم هم می رفت که وای حالا کیه زنگ نزنه وای حالا اینجوری نشه اونجوری نشه به خودم می گفتم هراتفاقی که می خواهد بیوفته بزار بیوفته من بعد که کارم تموم بشه می فهممش الان زمانی نیست که من ذهنم را منحرف کنم و قربون مغزم بشم دیی چقدر حرف گوش می داد 

ساعت ۶ روشن شدم و خوب تولدم بود دیگه کلی پیغام جواب دادم و دلم هی می خواست یه کیک کوچولو بپزم اما دیدم اصلا نمی صرفه جدای اون کی بخوره کیک را ؟

با خودم فکر کردم با ماشین برم یه کیک کوچیک بخرم کی حال داشت بیفته تو ترافیک, پیاده برم حالش نیست برم پایین خونه اون مغازه تازه باز شده کیک بخورم خوب زشته که تنهائی خودم برم کیک فوت کنم جلب توجه میشه هی دله فکر می داد بدنه رد می کرد تا یه ایمیل از طرف پیتزا دومینوز رسید دی ایمیل تبلیغاتی بود اما منو یاد کیک های کوچوشوش انداخت و سریع آنلاین اردر دارم باید پیتزا هم می گرفتم که گرفتم دیگه همین جور منتظر بودم بیارن خیلی دیر آوردن واسه افطار سرشون خیلی شلوغه خوب, به جاش یه کوپن مجانی هم دادن که مثلا عذر خواهی کرده باشن دیگه سرخوشانه از خودم کلی عکس در کردم شمع های تولد را هم پیدا نکردم با شمع های معمولی کیکک رو فوت کردم دی دیگه کلی مثلا تو تنهایی حال کردم و بعد هم باز نشستم کتاب خوندم هر چند دلم می خواست درس بخونم 

۵ شنبه باز همه را خاموش کردم فقط مشکل اینه که تا من بیام بجنبم ظهر میشه می دونم همین چند ساعت خوندن هم خوبه اما دوست دارم هر چه زودتر زودتر تموم کنم خیلی دلم می خواهد تا ۱۵ مرداد بتونم همه را جمع کنم میشه هم فقط یه ذره لازمه من بیشتر با خودم همکاری کنم و کمتر بازیگوشی 

۵ شنبه عصر روشن که شدم سارا زنگ زد و دوباره مشغول اون شدم بعد هم با یه دوست نشستیم الکی اکل مکل کردن و نتیجه این شد که تا ساعت ۳ نصفه شب الکی الکی بیدار بودم و هم غصه می خوردم هم حرص می خوردم امیدوارم خدا زودتر حکمت کارهاشو به من نشون بده چون من واقعا حکمت بعضی چیز ها را نمیدونم و بین زمین و هوا هستم 

هیچی دیگه معلومه جمعه بی حوصله و خسته بودم خاله پری هم که از ۵ شنبه تشریف آورده بودند مزید علت انقدر خسته و خواب الو بودم که نهایت نداشت کل روزو الکی الکی از این ور به اون ور افتادم یک کلمه هم درس نخوندم هنر کردم شبش فقط نکات کتابو تایپ کردم فقط یک کم فیلم دیدم یک کم آهنگ گوش دادم و به سرعت بیهوش شدم 

تو خواب یادم افتاد که هفته پیش که با هم اتاقی رفتیم خرید من آووکادو خریدم و نصفش را فکر کنم ۳ شنبه صبح خورده بودم با اینکه پیتزا داشتم بخورم برای صبحانه اما گفتم خراب میشه صبح که پا شدم نشستم با چه لذتی با پنیر خوردمش, راستش هر کاری بگید کرده بودم که آوکادو بخورم چون خیلی خاصیت داره نشده بود تا اینکه شوهر سما گفت با پنیر صبح ها بخور و عجیب دوست داشتم طعمش را ,اینقدر خوشمزه بود که نمیتونم وصفش کنم بعدش هم چاییمو خوردم و رفتم تو اتاق کرم صبحم را بزنم ۳ دقیقه نشده بود گر گرفتم نمیدونم یه دفعه چه اتفاقی افتاد سعی کردم خودمو آروم کنم بگم نه اما گلاب به روتون هر چی خورده بودم را نه یک بار و نه دو بار ده بار بالا آوردم  ترسیده بودم آخه چرا اینجوری شدم تا حالا سابقه نشست بی دلیل اینجوری بشم دیگه بعدش چنان افت فشاری گرفتم و هنوز هم گیجم یه چایی نبات خوردم فقط و به زور وایسادم غذا درست کردم لوبیا پلو پختم جاتون خالی و مواد کوفته را هم گذاشتم بیرون کوفته درست کنم هم سبزی و باقالی ها مصرف بشه هم خیلی دوست دارم خلاصه اینم از احوال من برم نهارمو بخرم اینجانزدیک یک است کوفتم رو هم بپزم و برم تو خاموشی امیدوارم تا فردا شب بتونم مقاله را تموم کنم باید قبل اینکه استاد جان اون مقاله را بخونه و بده به من من این یکی را تحویلش بدم

 من می تونم مطمئن هستم من به خودم ایمان دارم 

مواظب خودتون باشید 

من برم سر کارها فعلا 

بای بای


نظرات 3 + ارسال نظر
آرمان شنبه 27 تیر 1394 ساعت 10:33 http://beheshti2015.avablog.ir

وبلاگ قشنگی دارید یه سر به وب منم بزنید ممنون میشم

ممنونم

آنا شنبه 6 تیر 1394 ساعت 16:40 http://aamiin.blogsky.com/

آخه نوشتید افطار و بعد یک طوریکه انگار پنج شنبه و جمعه تعطیل بودید. برای این پرسیدم.
تولد یک نفره یک طورهایی هم غمگینه هم شیرین ... تولدتون مبارک.

اره عزیزم اخه من تو کشور مسلمون درس میخونم مالزی هستم ماه رمضون را حس میکنیم کاملا
دیگه کاری جز نوشتن تز ندارم برای همین همش خونم همش تعطیلمالان کلا فازم ایرانه گلی
سعی کردم شیرین باشه نمیدونم خیلی حس غریبیه هم خوشحالم واقعا هم غم داره
ممنون عزیزم

آنا شنبه 6 تیر 1394 ساعت 06:08 http://aamiin.blogsky.com/

من الان گیج شدم. شما ایران هستید یا خارج از ایران؟

خارج ایرانم عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.