24052015

بازم سلام 

سلام البته به خودم چون اینجا رو که کسی نمیخونه,و خوب وقتی کسی آدم را نمیخونه آپ کردن هم خنده دار است هم حال نمیده 

راستش این روز ها اصلا حال و حوصله ندارم نمیخوام بازم بنویسم از تنبلی هام و بی ارادگی هام اما همون مشکل همیشگی رو مغزم است نمیدونم چرا اینقدر تنبل شدم من خیلی زرنگ بودم اصلا اینجوری نبودم هم بی اراده شدم هم بی هدف 

هر روز را الکی تا شب سر میکنم تو خونه عاطل و باطل 

اصلا یک وضی 

فکر کنید هنوز نرفتم کتابخونه درس بخونم و عذاب وجدان داره آزارم میده 

امروز سر نماز کلی گریه کردم به خدا گفتم خدایا من ازت تو مکه نخواستم کمکم کنی درسم تموم بشه برسم به جایی ازت هیچی نخواستم جز یک خواسته که اون هم با کلی خجالت ازش خواستم, اخه میدونین تمام این مکه رفتن واسه من نیست اونجوری کادو گرفته بودمش همش عین مبهوت ها بودم که خدا واقعا منو آوردی خدا من خواستم تو منو آوردی من گناهکارو من روسییاهو ,وقتایی هم که کمی عقل بود فقط تشکر می کردم که اونجام که خواستم ازش که اجابت کرد که منو دید میون اون همه آدم نیکوکار اون همه آدم خوب که هر روز ازش خواسته ای دارن , اینه که اصلا نمیتونستم چیزی بخوام 

اصلا تو این دنیا نبودم و اگه عکس های اون روزها و دوست های باقیمونده از اون سفر نبودند شاید هنوز باورم نمیشد که خواستم که خدا بهم داد که بهم فقط گفت بخشیدمت 

و منو آروم کرد 

الان یه حال عجیبی هستم هنوز 

میدونین نمیفهمیدم چرا وقتی میرن حج باز هم سال بعد راه میوفتن میرن, الان می فهمم الان خودم دارم له له میزنم که کاش برگردم همون جا به اون جای عجیب به اون جایی که همش آرامش مطلق بود و انرژی مثبت 

خلاصه امروز تو نماز دست به دامن خدا شدم که من بی اراده را کمک کنه نمیخوام زندگیم اینجوری باشه من باید درسم را تموم کنم زودتر برم سر کار پیشرفت کنم و در قبلش قولی که به خدا دادم را انجام بدم 

تروخدا برام دعا کنید 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.