۰۷۰۶۱۵چشمهای بی اعتماد

سلام عزیز های دل خوبید؟

چند روزه ننوشتم درست از چهار شنبه که یکی از بزرگترین شوک زندگی بهم وارد شده, چهار شنبه تا ۳ کتابخونه بودیم و بعدش با دوستم رفتیم نمایشگاه هندی ها , پارسال رفته بودم و خیلی دوستش داشتم قصد خرید زیاد نداشتم اما خوب ۴۰۰ تومان خرید کردم آخه این دوستم اهل خرید است بده کسی جلوداارت نیست ولی خوب خریدهای خوبی بود عکس هاشونو می گذارم تو اینستا , شب که دوستم را پیاده کردم سارا زنگ زد و گریه 

حرفهایی زد که دهانم باز موند از حیرت, یا خدا که ما ایرانی ها چرا اینقدر یاغی شدیم چرا اینقدر هیچی برامون مهم نیست اخه , دیگه جوری شده که به چشم هام هم اعتمادی ندارم چیزی هایی تو این مالزی خراب شده دیدم که شاید هیچوقت نمیشد ببینم باشه تو پست خصوصی میگم ولی خواهشا دعا کنید برای سارا و دو تا پسرش 

دیگه عملا از اون روز خوب درس نخوندم , ۵ شنبه استادم بهم ایمیل زد که کجایی و واقعا مردم از ترس چون هنوز چیزی که بخوام تحویلش بدم درست نشده همون ۵ شنبه را خوب درس خوندم اما به جاش از جمعه هنوز هیچی نخوندم, دیروز که سما امد پیشم و امروز رفت 

گفتم یه اپی بکنم یه ذره استراحت کنم و بعدش بشینم سر درسم 

خیلی قاطیم کلا 

اه 

نظرات 2 + ارسال نظر
دزی دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 18:40

یه مطلب خصوصی نذاشته بودی؟؟
من تو ریدرم تیترش رو می بینم اما می یام اینجا هیچی نیست.
خدا رو شکر پیدا شد. وای که چقدر گم کردن چیزی سخته

تست بود عزیزم ببینم رمزش کار میکنه واسه خصوصی نوشتن یا نه
اره فکر کن هم گرون قیمت باشه هم یادگاری مردم و زنده شدم

دزی یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت 18:18

عزیزم تو رو خدا باز خودت رو درگیر این آدم نکن. سارا همونه که تو با شوهرش مشکل داشتی؟ خدا کنه دوباره نخوان اعصابت رو بهم بریزن.
مارمولک خان چطوره؟
هنوز داستان جاروبرقی رو هم تعریف نکردیا. فک نکن یادم رفته ها

میدونم دزی ولی خیلی وحشتناکه حتما براتون میگم نه اون نیست اون بود که گول دوست جان و خواهرش رو خورده بود
مارمولکه هنوز تو جارو است روم نشد به سما بگم بریزتش
فدات شم حتما میگم باید پست خصوصی بزارم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.