۲۱۰۶۲۰۱۵برای خودت دعا کن که ارام باشی

سلام سلام صد تا سلام 

من آمدم باز, ببخشید که این چند روز نبودم,اگه بدونین چی شد آخر, این قدر دیر شد تموم کردن مقاله که استاد جان باز مسج داد چهار شنبه آبروم رسما رفت حالا همون شب تموم می شد ها و من فرداش می رفتم پیشش دیگه حتما اما دیگه خیلی ناجور شد از ترس که تا ۷ شب مسجش را باز نکردم و نشستم تند تند تموم کردم بد نشد اما من الان هم نگران هستم بابت نتایج هم دوست داشتم بهتر بشه مقاله که دیگه همون شب براش ایمیل کردم  و ۵ شنبه صبح هم رفتم پیشش , اخ اخ نگم که تا صبح پلک رو هم نزاشتم آخه مقاله را براش فرستادم که خیالش راحت باشه بعد همش فکر می کردم الان خونده الان برم پیشش چی میشه وای خیلی شب بدی بود صبحش هم روم به دیوار اسهال و استفراغ گرفتم از استرس اما هر جور بود رفتم پیشش و اصلا نخونده بود دیگه از قیافم فهمید داغونم راستش این روز ها واقعا داغونم هم مقاله هم سارا یه بی اعتمادی وحشتناک به تموم آدم ها 

اگه بشه حتما امروز پست خصوصی را می نویسم بدونین چی شده آدم به هر حال تمام سعی خودشو میکنه که قوی باشه اما یه جایی بلاخره می بره, یا می یوفته نزاشتم هنوز بیوفتم ها اما کلا به هم ریختم حسابی

دیگه استاد بیچاره کلی کلیپ دوباره بلند شدن برام گذشت کلی تشویقم کرد که ازدواج کنم ها ها این بار با یک آمریکایی میگم استاد از کجا معلوم امریکاییه خوب باشه؟ مردا همه یه جورن  میگه مگه من بدم 

چی بگم بهش با زبان بی زبانی گفتم استاد جان شما مال یه نسل دیگه هستید 

خلاصه اینقدر حالم بد بود برگشتم خوبه و کمی استراحت کردم ساعت ۲ برگشتم کتابخونه و چه خوبم درس خوندم هر چند گشنگی و تشنگی خیلی بهم فشار آورد مجبور شدم برم غذا بخرم تو ماشین بخورم ولی خوب بود تصمیم داشتم تا امروز یه پارت را تموم کنم ها اما چون همیشه همین جوره من تاریخ تعیین کنم هیچی جلو نمیره نشد که بشه جمعه صبح هی عزا گرفته بودم چی بپزم یا ببرم یا بخورم که سیر باشم هیچی تو خونه نداشتم حتا تخم مرغ تصمیم گرفتم اسنک بپزم از قبل کالباس داشتم بعد ۴-۵ سال دستگاه را زدم به برق و ۳ تا دونه اسنک درست کردم دیگه آخر هاش بود که فیوز پرید شانس من , با کلی ترس و لرز وصل کردم برق را 

 دیگه اخرهاش بود دیگه گفتم بس است بعد دیدم وا چرا اینترنت نداریم؟ تمام پریز ها و مودم را چک کردم دیدم یکیش قرمزه دیدم جمعه است و اگه نرم درست کنم دو روز بی اینترنتی قطعا می میرم سریع پوشیدم رفتم دفترشون حالا برای ماه رمضون هم تمام پیاده روها را مثلا مغازه می زنند مجبور شدم الکی الکی برم تو پارگینگ تو یه منطقه خطرناک که کلی هم ترسیدم هم کلی الکی پیاده شدم ریپورت پر کردند و گفتند باید بیان ببین پرسونلشون 

برگشتم خونه و دیگه نمیشد کتابخونه هم رفت باید منتظر می بودم 

بی اینترنتی که خودش یک طرف اما فکر و خیال همین جور هجوم آوردن به من و شب و روز بسیار بدی را گذروندم کلی با خدا حرف زدم ازش آرامش می گرفتم اما حالم به ثانیه ای دگرگون می شد خیلی سعی کردم یه مودم دیگه داشتیم اونو نصب کنم با کمک دو تا از دوستان که سرم رو با یه چیزی گرم کنم اما نشد دیگه دیروز صبح آمدند و کل مودم را عوض کردند برای ما که تمام زندگیمون با اینترنت است خیلی سخته حتا تی وی هم به اینترنت وصل است دیگه دیروز شنبه با هم اتاقی مکم که تازه آماده بود قرار داشتم چقدر برام خوب بود ده شب با هم بودیم اما قدر یک عمر خاطره داریم ۵ ساعت تموم با هم حرف زدیم نان استاپ و چقدر روحیم عوض شد 

گاهی اوقات باورم نمیشه که رفتم اما خدا نشونه هاشو برام گذاشته و دائم یادم میاره که من هستم میبینمت هر وقت بخواهی هر وقت منو صدا کنی کمکت میکنم این بزرگ ترین چیزی بود که این سفر مکه از اول تا اخرش برای من داشت و تموم لحظه هایی که اونجا بودم فقط و فقط درگیر همین حس بودم و الان هم همون بهم آرامش میده

 تا بهم میریزیم یادش میوفتم و با خودم تکرار میکنم که تو تنها نیستی تو خدا را دآری 

ارکیده جونم قطعا می نویسم از اون روز ها, یادم هست فقط یک کم کارها تموم بشه 

خلاصه عالی بود عالی متاسفانه هم اتاقیم یک شهر دیگه است و دیدنش یکم سخته , تا جدا شدیم غم دنیا آمد تو بغلم باز ,حساس شدم خیلی می دونم 

دیگه آمدم خونه خریدهام را جا دادم و خوابیدم و الان هم که صبح یکشنبه باشه اش‍‍پزخونه را راه انداختم حسابی یه عالمه کتلت فسنجون و ابگوشت 

شدیدا دلم هوس جوجه کباب کرده دیروز یادم رفت برای این منظور مرغ بخرم حالا هی میگم پاشم برم بخرم از یه طرف میگم بسه دیگه جا نیست اینا رو بزارم صبر کنم دفعه بعدی

متاسفانه واسه ماه رمضون همون ۹-۴ روزای تعطیل کتابخونه رو کردن ۹-۱۲ فایده نداره ادم این همه راه بکوبه و بره اگه نه حتما میرفتم کتابخونه 

**پارسال چنین روزی با خانواده شوهر دوست .... رفتیم کمرون هایلند و بازم اشتباه پشت اشتباه هییییییی خداجون من کی عاقل میشم؟

همین ها دیگه امیدوارم خوب باشید همتون تا شب سعی میکنم یه پست دیگه بزارم

فعلا بای پس

نظرات 2 + ارسال نظر
رضا دوشنبه 1 تیر 1394 ساعت 09:44 http://reza8355ch.mihanblog.com

سلام امیدوارم ککه خوب وخوش سرحال باشی وبلاگت واقعا عالیه راستی موافقی که باهم تبادل لینک کنیم اگه موافقی منو با کلبه تنهایی بلینک بعد بگو تا منم لینکت کنم

ممنون

دزی یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 07:37

تو خیلی قوی تر از این حرفهایی فقط الان یکم تو شلوغی دور و اطرافت گیج شدی عزیزم.
اول از خونه شروع کن و سعی کن به همه چی نظم بدی. بعد یواش یواش و ناخودآگاه فکر و ذهنت هم از این آشفتگی و ترس در میاد.
تو قبلا هم همه کارها رو خودت می کردی و خیلی به همسر سابق وابسته نبودی. به نظرم هنوز به خودت اعتماد کافی نکردی که می تونی. اما می دونم که می تونی.
راستی همسر سابق دیگه اونجا نیست؟ درسش رو ول کرد؟

تو خونه موندن بدترین سم است برام دوست از فردا که برم کتابخونه میدونم که چون کارها میفته رو غلطک همونشم خوشحالم میکنه و بهتر میشم
میدونی حس هام ربطی به کارها و برنامه های روزمره نداره چون به قول تو من سالهاست کارها رو خودم انجام می دادم از ادمهای دوروبرم خیلی بدی دیدم دزی روحم خسته و شوک زده است
نه نیستش اگه باشه هم من خدا را شکر هیچ خبری ازش ندارم اره اون که همون ۶-۷ ماه پیش پروندش بسته شد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.