ناراختم

انگشتر عزیزم رو گم کردم نمیدونم اصلا با خودم اوردمش یا نه؟ خیلی ناراحتم نکنه گمش کرده باشم واییییی دیونه میشم جون من است و اون انگشتر 

باید صبر کنم مامان چک کنه ببینه ایران هست یا نه


پی نوشت: پیدا شد خدا را شکر ایران بود چقدر سخته زندگی اینجوری که هر تیکه وسایلت یک طرف است 

درس اول

لحظاتی در زندگی هممون هست که زندگی ما را به سمتی می کشونه که مجبوریم ناگهان از حرکت بایستیم شاید برای اینکه مجبور به اندیشیدن بشیم ببینیم کجا هستیم کی هستیم چطور به این نقطه رسیدیم باید به کجا برسیم؟

ناگهان چشم باز می کنیم و میبینیم که هیچ چیز اونجوری که باید باشه نیست

 خودمون را در سرزمین ناشناخته ای احساس میکنیم که در مسیر خوشبختی در اون گم شده ایم و در واقع با یک بحران روبرو میشیم 


گاهی حتی با اینکه به هدفمون رسیدیم ناگهان متوجه میشیم که این نقطه اونی که ما میخواستیم نبوده و ما با اون احساس خوشبختی نمیکنیم پس دچار ناامیدی میشیم چون با نقشه و هدف و تلاش به ان نقطه رسیدیم اما این زندگی درست به نظر نمیاد و مجبور به فرار از اون هستیم

 گاهی تنها دچار چالش میشیم و متوقف نمیشیم اما گاهی این احساس عدم خوشحالی ازاردهنده است چون تازه احساس میکنیم به دام انداختیم خودمون رو و به خودمون میگیم چی شد که اینجوری شد؟

اما باید با صداقت عاطفه و احترام  چه خوشایندمون باشه یا نباشه با واقعیتها روبرو بشیم و از خواب بیدار بشیم  

باید به خودمون بگیم 

من زندگی اسان و راحتی نداشته ام اما مجبورم یاد بگیرم که از میان رویداد های غیر منتظره بگذرم 

این رویدادها همیشه در بدترین لحظه ها وارد میشند اما من میخوام دوباره متولد بشم 

فراخوانی بیداری به ما کمک میکنه تا با انچه از ان اجتناب می کردیم روبرو بشیم و با انها کنار بیایم 

این بیداری باید از درون اغاز بشه 

۰۷۰۶۱۵چشمهای بی اعتماد

سلام عزیز های دل خوبید؟

چند روزه ننوشتم درست از چهار شنبه که یکی از بزرگترین شوک زندگی بهم وارد شده, چهار شنبه تا ۳ کتابخونه بودیم و بعدش با دوستم رفتیم نمایشگاه هندی ها , پارسال رفته بودم و خیلی دوستش داشتم قصد خرید زیاد نداشتم اما خوب ۴۰۰ تومان خرید کردم آخه این دوستم اهل خرید است بده کسی جلوداارت نیست ولی خوب خریدهای خوبی بود عکس هاشونو می گذارم تو اینستا , شب که دوستم را پیاده کردم سارا زنگ زد و گریه 

حرفهایی زد که دهانم باز موند از حیرت, یا خدا که ما ایرانی ها چرا اینقدر یاغی شدیم چرا اینقدر هیچی برامون مهم نیست اخه , دیگه جوری شده که به چشم هام هم اعتمادی ندارم چیزی هایی تو این مالزی خراب شده دیدم که شاید هیچوقت نمیشد ببینم باشه تو پست خصوصی میگم ولی خواهشا دعا کنید برای سارا و دو تا پسرش 

دیگه عملا از اون روز خوب درس نخوندم , ۵ شنبه استادم بهم ایمیل زد که کجایی و واقعا مردم از ترس چون هنوز چیزی که بخوام تحویلش بدم درست نشده همون ۵ شنبه را خوب درس خوندم اما به جاش از جمعه هنوز هیچی نخوندم, دیروز که سما امد پیشم و امروز رفت 

گفتم یه اپی بکنم یه ذره استراحت کنم و بعدش بشینم سر درسم 

خیلی قاطیم کلا 

اه 

سکوت طلا است به خدا بسپار تا ارام بگیری و پاسخ ها را بیابی.

سلام دوست های عزیزم 

امیدوارم خوب و خوش باشید ساعت ۱۱ شب است و منم خواب خوآبم اما گفتم حتما بنویسم که باز تنبل نشم 

صبح ۷ از خواب بیدار شدم و تا بیام گوشیمو چک کنم ۷:۳۰ بود دیدم از بیرون صدای داد و بیداد میاد انقدر ترسیده بودم ولی با خودم گفتم شاید آتیشی چیزی گرفته باشه بزار ببینم چه خبره سرمو کردم از لای در بیرون و بعد چند دقیقه خدا را شکر یکی از نگهبان ها را دیدم پرسیدم همه چی خوبه؟گفت اره این همسایه دیوونه است ها ها ها 

حالا خندم هم گرفته بود از حرف هاش , سعی کردم بفهمم چه خبره ولی نفهمیدم زود هم آمدم تو نفهمه کسی من گوش وایسادم تنهام بلاخره 

دیگه تا آمدم صبحونه (سوسیس بندری) بخورم و دور خودم بچرخم ۹ از خونه زدم بیرون اول رفتم بانک پول ویزا را بدم که الکی الکی تا ۱۰:۳۰ طول کشید بعد رفتم قسمت ویزا دو ساعت نشسته بودم چقدر هم حرص خوردم که یعنی من زود آمدم به درسم برسم تازه وقتی نوبتم شد گفت یک کار دیگه هم باید می کردم که نگفته بودن دیگه بدو بدو رفتم انجام دادم سریع رفتم تحویل دادم که نخوام باز تو صف بیستم 

دیگه تا ناهار خوردم ۱:۱۰ کتابخونه بودم طبق معمول روزهای بدو بدویی با سر درد شدید. یه ذره چایی خوردم و گشت و گذار در وب کردم تابهتر شدم 

یک کم کار کردم تا دوستم ۴ بود آمد یک ساعتی نشست به حرف زدن و رفت منم تا ۷:۳۰ موندم کارمو به یک جایی رسوندم و آمدم خونه 

یه ذره موبایل بازی با بچه های مکه ,شام, بستنی, نوشتن دل نوشته برای مکه و حالا هم که غرق خوابم 

بخوابم که فردا صبح زود برام سر کارهام انشاالله شبتون خوش 

بوس 




این پست مال دیشب است . شانس ما همه سرورها باید خراب باشند هر کار کردم نشد بفرستمش هوا 

الان کتابخونم امیدوارم روز خوبی پیش روتون باشه 

بووسسسسس


۳۱۰۵۱۵ نگران فردا نباش چون خدا زودتر تو اونجا است

سلام احوال خوشگل ها چطوره آیا؟

امیدوارم همگی خوب و خوش باشید منم خدا را شکر الان توپ توپم با یه دوست خیلی خیلی گل چت می کردم که همیشه و همیشه کلی به من محبت داره, از محبت هاش هر چی بگم کمه دیگه شما ببینین در چه حده که این دختر ازیک شهر دیگه برای من با پست محبت و مهربونی میفرسته نمیخواستم عکس بزارم تو این وبلاگ دیگه و کلا راحت تره تو اینستا عکس گذاشتن که هر روز هم عکس می گذارم انشالله توش ولی این فرق داره 

فکر کنین از مکه بیای و همچین چیزی برسه دستت 


اگه بدونین چقدر ذوق زده شدم انگار دنیا را بهم داده بودن تازه کلی باهاشون جلو همه پز هم دادم که ببینند چه دوست هایی دارم من 

ممنون دوستم واقعا 

 حالا هم که باهاش کلی حرف زدم از قدیم و بچگی . روحمون حال آمد و نیشمان باز شد 

دیروز دیدم چه کاریه برم از مغازه پایین خونه چهار تا سیب زمینی بخرم گفتم میپوشم میرم عکس هامو بدم برام بزنن که برای تمدید ویزا میخوام آمده باشه نخوام امروز برم میدولی 

ریختم رو فلش و رفتم , جا پارک نبود مجبور شدم بزارم تو مغازه ای که میخواستم سیب بخرم ماشینو حالا منم با چه قیافه ای رفته بودم ها 

شلوار و لباس خونه روی بلوزم یه ژاکت دم دستی و شالی که اصلا بهش نمیومد 

رفتم بدم پرینت کنه گفتم چه کاریه شاید قبول نکنن گفتم ولش کن میرم همون بغل عکس میگیرم یکباره ها ها چه عکسی شد یک خط تو چشمم نداشتم لباس هام هم که شنبه یک شنبه امیدوارم این عکس را نزنن رو پاسم که دیگه ناجور میشه 

بعدش هم که برگشتم خونه دیگه دیدم حال برنج درست کردن ندارم گفتم یه نودل بخورم که این همه نودلم هم تموم بشه اما چشمتون روز بد نبینه نودله اصلا خوشمزه نبود منم یک راست ریختمش دور 

کلی سوپ و نودل اینها دارم که باید بخورمشون 

دیگه یک کم با مامان و بابام چت کردم و با دوست های مکه دل دادیم قلوه گرفتیم و انقدر خسته بودم که ۱۰ شب رفتم تو جام, خوابم نبرد اما خوب بود به خودم هم قول دادم که امروز برم دانشگاه 

هیی صبح ۷ بیدار شدم, خوشحالم که لااقل بیدار میشم ها اما تا بیام از تو تختخواب دل بکنم یه ذره سخته .میشه ۹ 

دیگه تا صبحانه درست کنم بخورم ۱۰:۳۰ هی گفتم برم برم دو ساعت هم دو ساعت است اما دیدم این همه راه برم ۳:۳۰ هم  باید برگردم گفتم آهای دختر خر امروزو می زارم این کتاب هاتو بخونی از اون طرف به خودتم حسابی برسی که دیگه هیچ کاری نداشته باشی و از فردا اول ماه است بری که رفتی انشاالله 

دیگه در این راستا کلی به موهام رسیدم تقویتی زدم ماسک گذاشتم رو صورتم و چشم هامو بستم مثلا من خیلی ریلکس هستم ها ها 

خیلی خوب بود اتفاقا  این ماسک و با یه عالمه خرید دیگه هفته اولی که رسیدم مالزی رفتم از نمایشگاه خریدم 

یه اعتراف بکنم واسه رسیدن به این نمایشگاه برگشتم حیف بود نرم کلی خرید کردم و کلی بیچاره کردم خودمو 

خلاصه اینجوری بعد هم پا شدم برنج پختم سوسیس بندری پختم جاتون خالی که برای طول هفته همه چی آماده باشه من فقط درس بخونم انشاالله 

مارمولک بدبخت هم که تو جارو است دلم براش می سوزه اما چیکار کنم می ترسم 

عصر هم پا شدم در راستای ریلکس بازی کتابمو برداشتم رفتم در استخر بخونم که نشد اول آبجی و بعد هم یه دوست هام آمد رو خط و مجبور شدم بیام بالا اینترنت قوی تر است خوب نشد کتابمو بخونم 

الان هم که بابا اینها آمدن رو چت و یک ساعتی وقفه افتاد 

خلاصه همین ها دیگه من میرم بخوابم چون فردا صبح زود باید برم دنبال کارها تغذیه هام رو هم آماده گذاشتم برای فردا دییییی 

شبتون بخیر بوس